دیروز بعد ازچندسال دیدمش نگاهمو ازش یدم و به انگشتر نشون تو دستم خیره شدم سنگینی نگاهش رو حس میکردم دوباره همون لبخند دوباره همون چشمها دوباره دیده بودمش توی مسیر بهشت زهرا یه کت چارخونه قهوه ای تنش بود باعینک های قاب مشکی اومده بود گند بزنه به رویاهام داشتم فراموشش میکردم که دیدمش خودش بود خوده خودش بهش سلام کردم و به من ومامان سلام کرد و رفت آره رفت تموم رویاهایی که بافته بودم شکافته شدن به همین سادگی از دیشب حالم گرفته است کاش میشد برم توآغوشش بگم لعنتی من هنوز هم دوستت دارم عاشق چشم و ابرو مشکیتم کاش تو کنارم بودی

کنارم بودی ,دوباره همون منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخفیف ویژه فقط برای امروز نوشته های بینهایت من در اینفینیتی فروش فالور سبدهای برتر بورس بلبرینگ تماس زاویه ایی . وبلاگ ایتار روز شمار موفقیت دانلود فایل های کمیاب